صفحات

۱۳۹۰/۰۲/۲۰

کارنامه روشنفکری دینی و آینده آن - قسمت دوم

حافظ، هرچه بود و هرچه گفت، یک نقاد جدی زمانه خود و جامعه زمان خود بود. آن هم جامعه دینی تصوف زده آن زمان. با تمام قدرت بیانی ای که داشت، باتمام قدرت فکری ای که داشت، قدرت هنری ای که داشت، به جنگ با آن مفاسد رفت. به نقد آفات جامعه دینی و صوفی زده زمانه خود نشست. و این، کم کاری نبود. حتی بزرگی مانند مولوی هرگز به پای حافظ نمی رسد. او یک عارف بود. صوفیان را هم نقد می کرد. تصوف خانقاهی را هم نمی پسندید. مع الوصف، مطلقا از حیث نقادی، در مقام کلام، او حرارت و حلاوت و تیزی و برندگی کلام حافظ را ندارد.

ما که امروز سخن حافظ را اینهمه دلنشین می یابیم، یکی از علل یا دلائل آن همین جنبه نقادی اوست. علاوه بر هنرمندی های دیگر. علاوه بر مضامین بلند و بکر دیگر که در کلام او هست. آنچه که او را به زمانه ما نزدیک می کند، آنچه که او را برای ما امروز هم خواندنی می کند، عبارتست از این عنصر نیرومند نقد، که در کلام او و در شعر او بوضوح دیده می شود. بنابراین برای روشنفکری، عنصر نقادی، مولفه نقادی، یک مولفه حیاتی ست. و اگر این عنصر نقد را برداریم، روشنفکران همانند سایر دانشمندان خواهند بود. که می توانند کاشف حقیقت باشند، می توانند مقــرِّب حقیقت باشند. اما نقد کردن و جامعه را از طریق نقد آگاهی بخشیدن، امر دیگری ست که وقتی به کشف حقیقت افزوده می شود، آنگاه مولفه ای از مولفه های روشنفکری را می سازد.

مهم این است که این نقد از کدام پایگاه صورت می گیرد. ما نقد بی پایگاه نداریم. نقدی که در خلا آویزان باشد نداریم. روشنفکری دینی، نقد سنت می کند، نقد قدرت دینی می کند، نقد اخلاق و اندیشه و معرفت دینی می کند. اما اینها را از کدام پایگاه می کند؟ نقد، جریانی نیست که ما امروزه کشف کرده باشیم. یا در دوران حاضر به او عمل کنیم. عالمان گذشته ما، متفکران هم اهل نقد بودند. _از حافظ نام بردم_. اما پایگاه نقادی روشنفکری دینی، پایگاه مدرنیته است.

اکتشافاتی که در دوران مدرن اتفاق افتاده است، چشم بشر که به حقایق تازه ای باز شده است، علم جدید، فلسفه جدید، سیاست شناسی جدید، معرفت دینی جدید، همه اینها به روشنفکر دینی پایگاه می دهد. زمینه می دهد. سکــّو می بخشد برای اینکه در سنت نظر کند. در قدرت دینی نظر کند. و آنها را از این پایگاه به نقد بکشد. از اینجاست که روشنفکری دینی راه خود را جدا می کند از نقادان سنتی. که از پایگاه سنت در سنت نظر می کنند. در آنجا هم نقادی صورت می گیرد، نقادی های بی جان. نقادی هایی که بار ما را امروز بار نمی کند. نقادی هایی که گره های امروزین ما را نمی گشاید. لذا گرچه که عنصر نقد حاضر است، اما پایگاه نقد اهمیت بیشتری دارد. واین پایگاه ست که تمایز ویژه به روشنفکری دینی می بخشد.

نکته دومی که مایلم بر او تاکید بکنم، این است که بدون استثناء، بلااستثناء، روشنفکران دینی سقف معیشتشان را بر ستون شریعت نزده اند. من این را یک افتخار بزرگ برای رو شنفکران دینی می دانم. درد دین دارند، درس دین می دهند، اما سقف معیشت را بر ستون شریعت نمی زنند. روحانیان بپسندند یا نپسندند، قصه این است که عنصری روحانی محسوب می شود که از طریق دین و دیانت و دین ورزی، ارتزاق می کند. این چیزی ست که بر من خرده بسیار گرفته اند و طعن فراوان زده اند، و هزینه فراوان به عهده و به گردن من نهاده اند. اما حقیقتی ست که نمی توان آنرا مخفی کرد. روحانیت، نه به تقوی تعریف می شود، نه به علم. برای اینکه در میان روحانیان افراد کم علم بسیارند، افراد کم تقوی هم بسیارند. آنچه که روحانیت موجود را _نه روحانیت ایده آل_ روحانیت موجود را تعریف می کند و مرزبندی می کند با دیگران، این است که از طریق دین ارتزاق می کنند. این کار نیک باشد یا بد، امری ست که مطلقا در روشنفکری دینی دیده نمی شود. و این تمایز، فوق العاده مهم است. به لحاظ اقتصادی و به لحاظ معرفتی و دیانتی. سخنشان به همین سبب برّاتر است. گیراتر است. و به همین سبب در مقام نقد تیزترند و دلیرترند. کسیکه وابستگی های معیشتی داشته باشد، نمی تواند با وجود آن غل و زنجیرها، نقد کافی بکند و در مقام مخالفت تا نهایت پیش برود. همچنان در بند می ماند. درحالیکه این آزادگی ها و وارستگی هاست که روشنفکران دینی را این قــدر در مقام نقادی، چه نقد معرفتی و دینی، و چه نقد قدرتی و حکومتی، آزاده و دلیر کرده است. از گذشتگان، یعنی از کسانیکه ما نامشان را به نیکی می شناسیم در کشور خودمان، _ و من اینجا بالاخص دو نام را می آورم_ مرحوم مهندس بازرگان، و مرحوم دکتر علی شریعتی. و پیروان آنها، کساینکه پا در راه آنها نهاده اند، این وجه تمیز به نیکی قابل مشاهده است.

من امیدوارم که هرگز روشنفکران دینی وسوسه معیشت نشوند. خدای نکرده در تنگنای معیشت قرار نگیرند. و این هنر فخرآمیز را از دست ندهند. و این رهایی و آزادگی را در نبازند که به همه چیز می ارزد. و اهمیت فوق العاده دارد. اصلا در نظر من، شاید اگر بتوانیم گوهر شناسی و گوهر یابی بکنیم، _ گرچه که من با این گوهر اندیشی ها و گوهر نمایی ها چندان سر آشتی ندارم. در بیشتر موارد، این گوهرنمایی ها جز خزف پروری چیزی نبوده است_ اما اگر بخواهیم یکی از مولفه های گوهری روشنفکری دینی را بر او انگشت بگذاریم، همین عنصری ست که عرض کردم. گفت: نازمت ای شهریار دین که نهادی/ سقف معیشت نه بر ستون شریعت.

نکته سوم اینکه روشنفکری دینی، آنچه را که به ما آموخته است، این است که از اجتهاد در فروع باید درگذشت. نه اینکه آنرا باید رها کرد، بلکه باید از او فراتر رفت. به اجتهاد در اصول باید پرداخت. این کلمه "اجتهاد" که نزد ما اینهمه مقدس است، _و روحانیت ما آنرا انحصارا در اختیار گرفته است_ و مجتهد که اینهمه لقب محترمی ست، که به کسی داده می شود، و الحق هم لقب احترام آمیز و احترام انگیزی ست، متاسفانه در اجتهاد در فروع خلاصه شده است. درحالیکه اجتهاد بسی فراتر از آن می رود و باید برود. این نکته گمان می کنم برای ما اکنون خصوصا در اثر کوششهایی که مرحوم اقبال لاهوری انجام داد و دیگران دنبال او را گرفتند، جزو بدیهیات شده است، که اجتهاد در فروع بدون اجتهاد در اصول، بار ما را بار نمی کند. و بار ما را به منزل نمی رساند. اجتهاد در اصول یعنی فراتر رفتن ازفقه. فراتر رفتن از حقوق. وارد عرصه کلام شدن، وارد عرصه فلسفه شدن، [وارد]عرصه اخلاق شدن، [وارد]عرصه معرفت شناسی شدن. کارها را در آنجا سامان دادن، گره ها را گشودن، و از آن طریق، وارد عرصه فقه شدن.

روحانیت ما تا همین دوران اخیر، تصورش این بود که تنها مشکل جوامع [مسلمان]عبارتست از مشکلات حقوقی. و همین که ما دست به اجتهادهای تازه ببریم، این گره ها گشوده خواهد شد. و مردم مسلمان ابواب مدرنیته را به روی خود خواهند گشود. ولی این اجتهادات فرعی فقهی به قدری کوچک و کم برد بودند که به سرعت نقصان آنها آشکار شد.

از همان ابتدای انقلاب، ندای فقه پویا در داده شد. فقه پویا گرچه مضمون معرفتی دقیقی را در دل خود نداشت، اما فریادی بود از سر درد. برای بیان اینکه چیزی بیش از فقه ایستا و بیش از اجتهاد مصطلح فقهی لازم داریم، تا اینکه گره های معیشتی و معرفتی نوین و معاصر را بگشائیم.


مطلب فوق از وبلاگ سخن گاه آورده شده است.


برای دیدن ویدئو در یوتیوب اینجا را کلیک کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر